Take care pllllzz

تو را میسپارم
به شمعدانی پشت پنجره
به آسمان آبی
به اکسیژن هایی که
میروند و میآیند
شش هایت را
-جای من-
میبوسند...

و به تهران...
تهران نامرد
که "تو" را
از "تو" گرفت ..


+و خدایی که در این نزدیکیست
+ لعنت بهت ماری.
  لعنت بهت دود.
 +دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
 تا نگویند رفیقان که تو منظور منی.
   مهدی اخوان ثالث


UnBelieVer

ندارم
"نبودنت" را
نه "بودنت" را
در کنارم
باور...


+بود آیا که ز دیوانه خود یاد کند؟
آنکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت.....
هوشنگ ابتهاج.




BitteR

مغز من یه عملیاتی انجام میده که اسمشو میذارم "تلخ سازی خاطرات" ...
میگرده لابه لای خاطرات خوبم و بهترین دورانای زندگیم
..به یه تیکه گیر میده .."هی" گیر میده ..
(به خودم /بیشتر از همه چیز ..)
البته خیلی نامحسوس اینکارو میکنه
چون اوایل اون خاطرات خیلی شیرین به نظر میان...
یاد آوریشونم حس خوبی میده بهم ...
دقیقا مث "لیمو شیرین"...!
کم کم تلخ میشه ...
بعدش "خاطره سوزی" شروع میشه ...
که مثلا:
-توی فلان موقعیت/میتونستی بهتر باشی یا عمل کنی
و یا صرفا رفتار کنی
-چرا فلانی "تغییر" کرد
-هیچ چی دیگه مث قبل نمیشه ..

اونقد قضیه رو برام بغرنج میکنه که حتی یادآوری خاطره برام دردناک میشه
تا جایی که دیگه حاضر نیستم
حتی عکساو فیلمای اون دوران و یا اونروز/که حتما خیلی هم بهم خوش گذشته
یا اون آدما/که حتما خیلی هم دوسشون دارم نگاه کنم..