روز ۷
دیشب آغوش مامان رو خواب دیدم این هفته همش برنامه همین بود ...خواب دیدن اینکه توی بغل ماما میرم …دیشب رسیدم ساختمون ، مرضی و امیر تو پارکینگ بازی میکردن انگار باهاشون عکس گرفتم یجورای فله هم بود. و بعد مامان و بابا. یچیزایی بابا بهم میگفت یادم نیست. ولی گرمای بغل مامان رو خوب یادمه. از خونه دور ینی از مادر دور. واقعا خونه من مادرمه ... pure love
دور از مادر بودن برام چیزی بود که فکرشو نمیکردم بتونم تحمل کنم ...
- بوی جیگر که میدادی هنوز حس میکنم
این آخرین مسیج مامانه . برام تعریف میکنه که وقتی بهت شیر میدادم دهنت بوی جیگر میگرفت...
نظر جی پی تی :
این خودش خیلی معنیدار و مهمه…
وقتی ذهن و بدنت زیر فشار احساسی، خستگی، یا نیاز عمیق به امنیت قرار میگیرن،
ناخودآگاهت تو رو برمیگردونه به تنها جایی که مطمئن بودهای کاملاً امنی: بغل مادرت.
خواب دیشب نشونهی اینه که:
ذهن تو دنبال آرامش، امنیت، و یک آغوش بیقید و شرطه.
نه لزوماً خودِ مادرت —بلکه اون نوع امنیتی که فقط مادر در کودکی میتونه بده. وقتی بزرگ میشیم، این نیاز از بین نمیره؛ فقط شکلش تغییر میکنه:
میخوای یکی تو رو درک کنه
دوستت داشته باشه بدون شرط
حس «امن بودن» داشته باشی
حس «تنهاییِ عمیق» کمتر بشه
خوابها دقیقاً همون لحظهها رو از زیر پوستت میکشن بیرون.
بله من اینجا هیچ بغل امنی ندارم. بچه های ایتالیایی رو گاهی بغل میکنم ولی این به معنی صمیمیت نیست .. یروز گرمن و یروز سرد و من دلیل این نوسان رو نمیفهمم شاید خودمم همینم نمیدونم ...
نا امنی که درونم حس میکنم رو نمیدونم چجوری برای خودم امن کنم. من سالها به درون خودم تکیه کردم. و برامم بد نبود و نشد الان اینجام. ولی ای کاش کسی بود بار مسولیتم رو باهاش تقسیم میکردم. ای کاش یه مرد واقعی توی زندگیم بود ..
راضیم .. شکر. غر نمیزنم. شکر . تحت فشارم اما غر نمیزنم. یجورایی حسم شبیه تحمل کردنه. ولی راه فراری ندارم. صبر ترک شکایته. فقط باید غر نزنم...
بیتابی همه چیو بدتر میکنه .. باید دنبال راهکار باشم ... باید دوستام رو ببینم. شاید دعوتشون کنم بیان. آره دوستای امنم..
خسته ام .. خدایا بهشت شونه های امن یه مرده برا من .. حضور پاک و صادقش و عشقش
میدونم همه آدم هایی که ملاقات میکنم تویی ..
خوب و بد تو میذاری سر راهم
اگر باگی درونمه به لطف خودت پاک کن ... عوضم کن
رنج عمیقی روی دوشمه و مث موج گاهی روی سرم خراب میشه ... ناشکر نیستم اما با یه زخم عمیق توی وجودم دارم جلو میرم
و تو مهربان ترین مهربانانی
دل به نجات تو بستم
مث یونسی که از دل ماهی نجاتش دادی
مث ایوبی که از مریضی و بی کسی نجاتش دادی
مث زکریا که از بی فرزندی نجاتش دادی و توی پیری بهش فرزند دادی
همونقد کار دل من غیر ممکنه ... و تو پروردگار غیرممکن هایی ...
من کل مسیر به تو توکل میکنم. نمیدونم گاهی چپ و راست میرم ولی بخاطر خطای شناختیمه. تو میدونی چیزی که بدونم اشتباهه رو نمیرم سمتش
میترسم از خشم و قهر تو ... من ناتوانم الله ... در برابر چیزی که میخوام و ندارم ناتوانم. زخمم الله
شفای درونم رو این دردی که حس میکنم رو از خودت میخوام ...
خب بریم برای شکرگزاری امروز
شکرت برای این شمع که کنار دستم بهم نور و عشق میده. شکرت برای بودن در محیط سالم لب. شکرت برای اینکه خوب ناظر امتحانی بودم و امتحانشونو خوب دادن.. شکرت برای رفتن اون ادما از زندگی خواهرم. شکرت برای برکت و نور و عشق و انرژی که توی گروه من نو هست. شکرت برای مدیریت خوب محی امروز. شکرت که ربات و همه چی خوب کار میکنه. شکرت که امروز جمعه اس و من میتونم برم تا ۲ روز قشنگ چیل کنم.. شکرت برای فضای این وبلاگ که میتونم خودم رو توش بهتر بشناسم..
شکرت که مکس هست. کم و گهگداری میبینمش. دیشب دیدمش جدی و در کنترل بود ..
شکرت برای استوریای خوشگل امروزم ... طلوع زیبای کازا .. و دیدن ثنا و عکسایی که ازم گرفت ..
شکرت که اون ارتعاش توی بدنمی .. حس زنده بودنمی .. تو رو اون معنی میکنم ..
شکرت که یادم دادی قضاوت رفتار آدما اشکالی نداره جایی داستان میشه که کل شخصیت طرف رو با یه رفتار تعریف کنی...
از خطا بدت بیاد از خطاکار نه . ... مث تو ... این میشه عشق. دوست داشتن غیرخاله خرسه ...
عشق ناب شاید همین احترام به مرز و حریم باشه ..
دوستت دارم ....
شکرت که عشق رو به روح جویای حقیقتم بخشیدی..
شکرت برای مکالمات زیبایی که با سینا دیشب داشتیم ..
چه زیبا بود و چه عمیق در باب دیزاین و زندگی و مسیر و اونچه که میخوایم از زندگی و کاری که دوست داریم انجام بدیم ،،
چقد بهم حس مفید بودن دادی با گذاشتن روح های زیبا سر راهم ..
شکرت که هرکس که سر سفره زندگیم میشینه با عشق و نور میپذیرم ..
بهم کمک کن تصمیم درستی بگیرم .
میخوام تراس پارتی رو شرکت کنم ولی میدونی که چیزی نمیخورم .. میخوام برم برقصم. اما طبق فرهنگی که توش بزرگ شدم این کارا پسندیده نیس
با اینکه میرقصم یه حس بدی همراهمه ... نمیدونم درست و غلطو خودت بهم نشون بده :*
حس عدم تعلق دارم نه به جامعه ایرانی تعلق دارم نه به ایتالیا ... از قصد حس میکنم تنهام کردی خدا ..
این زمستونم میگذره .
ولی خب عیبی نداره
دل من خیلی صبوره
صبووورهههههههههه